Winx Club

Winx Club

The Best & First Winx Group

1. راکسی جلوی شخصی زانو زده بود.بعد از کمی فهمید راکسی جلوی یک جماعت زانو زده...
صدای کسی از پشتش امد:
-ماشالا جمعشون جمعه...
صدای استلا بود.اعضای وینکس پشت سرش ایستاده بودند و هر شش نفر انها رو به روی دشمانان بزرگ وینکس بودند.اگرون...گنتلوی...اناگان...دوم ان...والتور...چیمرا...دیاسپرو...میتز ی و دوستانش...دارکار...نات...ایسی...دارس ی...استورمی...(بلوم سر جایش خشکش زد)دارک بلوم انجا بودند.استلا گفت:
-وای...ما قراره با همه شون بجنگیم...؟
حلقه این جماعت دور و بر اعضای وینکس کمتر شد.راکسی ناگهان برگشت.او فریاد زد:
-راکسی دارکیکس...
او تغییر شکل داد و لباس های سیاهی بدنش را پوشاندند...صدایش به صورت وهم انگینزی فضا را پر کرد:
-بلوم...همه دشمنانت اینجان...خودت خوب نمیتونی که نمیتونی باهاشون بجنگی...
لباس های سیاه راکسی لحظه ای از بدنش جدا شدند و لباس بلویکسش نمایان گشت...حال راکسی با همان قیافه و چهره وحشت زده فریاد زد:
-بلوم به صدای دارک راکسی گوش نکن...فرار کن...
لباس های سیاه دوباره دوباره به بدن راکسی بازگشتند.او داشت با ان نیروی تاریک میجنگید...صدای تاریک راکسی دوباره به گوش رسید:
-ما میتونیم یه قرارداد ببندیم...تو جونتو فدا کن تا هم راکسی هم دنیا رو نجات بدی..
موزا گفت:
-راه دومی وجود نداره؟
-چرا...شما با ما میجنگین و همونطور که خودتون میدونین نمیتونین از ما ببرین...این طوری هم خودتون با خفت و خواری میمیرین...هم راکسی و هم دنیا زیر سلطه ما در میاد....
بلوم جلو رفت.صدای ناراحت فلورا در امد:
-نه بلوم...ما میتونیم بجنگیم...
تکنا:بدون تو وینکس همون وینکس همیشگی نیست...
لایلا:نه نه...
بلوم سر تکان داد. و باز جلو رفت...قرار داد را امضا کرد.اسمان غرید...همه جا به لرزه درامد...اسمان اماده باریدن بود..بلوم گفت:
-من برای تمام دنیا خودم رو فدا میکنم...
دشمنتان لبخند زدند...بدون او یکی از گروه وینکس کم میشد...سر دسته شان از بین میرفت و گروه اسیب پذیر تر بود...انها دور بلوم حلقه زدند و جانش را از بدنش در اورد و بعد تبدیل به توده چرخان شده و قهقهه زنان از انجا بیرون رفتند....
دیگر فقط صدای گریه اعضای وینکس نبود...تمام دنیا برای بلوم میگریستند..
    

اگه این خوب بنویسین1

2.جشن تولد بلوم بود ... و راکسی می خواست یه جوری کنجکاوی بلوم رو تحریک کنه که دنبالش بیاد و بقیه دخترا براش تولد بگیرن ... بلوم از خوشحالی و تعجب دور خودش می چرخید و زیر لب اواز می خوند ...همه خوشحال بودن و جای نگرانی وجود نداشت ...

اگه هم این خوب بود بنویسین2

3.راکسی دوست نداشت کسی رازشو بفهمه و به طور مخفیانه ای از اونجا فرار کرد بلوم هم که دونبالش بود .راکسی خودشو به یک قصر یخی رسوند بلوم میدونست که اونجا چه جاییه ... بله اونجا قصر ایسی بود راکسی به داخل رفت بلوم با خودش گفت دیگه نمیتونم بشینم و نگاه کنم باید دست به کار بشم سریع قدرتشو گرفت و به جلوی راکسی ظاهر شد راکسی هم دیگه نمیخواست یک پری خوب باشه بلوم ارمی رو در دست اون دید که انگار کسی جادوش کرده سعی کرد اون جادو رو از بین ببره اما راکسی قدرتش خیلی زیاد شده بود و اونو به یک طرف پرت کرد بلوم با خودش گفت اگه بچه ها رو خبر نکنم نمیتونم خودم تنهایی جلوشو بگیرم . از طریق نیروش به همه ی بچه ها پیام خطر داد همه ی دخترا اومدن پیش بلوم تا ماجرارو فهمیدن گفتن خب حالا که راکسی بد شده دیگه خودش نیست و ما میتونیم باهاش بجنگیم اونا دسته جمعی پریدن به راکسی ، بلوم با قدرت خیلی زیاد اون طلسم رو نابود کرد و راکسی حالش خوب شد اون خیلی خوش حال بود همین طور بچه ها !
( پایان )

 اگه هم این بود3

4..راکسی رو دید که داشت می رفت پیش آگرون .آگرون به راکسی یک چیزی داد و رکسی هم اونو گذاشت توی کیفش و رفت .از اون موقع به بعد رفتار راکسی خیلی عجیب تر شد .آگرون راکسی روهیبنوتیزم کزده بود و به اون دستور داده بود که شب بره و با اون گوی عجیب همه ی بچه ها(بلوم،موزا،استلا،لایلا،تکنا و.. )را بکشد.ولی راکسی خبر نداشت که اون شب موزا طبق معمول با ریون دعواش شده و خوابش نمی بره.راکسی اومد که ورد اون گوی رو بخونه و کارش رو شروع کنه که یک دفعه موزا بیدار شد و پرسید راکسی چی شده؟ ولی جوابی نشنید .دوباره پرسید .این دفعه راکسی یک کم جلو رفت.برای همین موزا راحت تر تونست راکسی رو ببینه .که یک دفعه موزا دید چشم های راکسی قرمز شده و کنترلش دست خودش نیست.سریع همه رو بیدار کردو بلوم هم یک خرده از اتفاقات صبح رو برای بقیه تعریف کرد.همه فکر می کردن که چی کار کنن چون که راکسی دوستشان بود و دلشون نمی اومد که با راکسی با خشونت رفتار کنن و بزننش.پس همه دستاشون رو دادن به هم و یک چیزایی گفتن و اون موقع بود که راکسی افتاد زمین و همه ی ماجرا رو تعریف کرد و گفت که آگرون چی کار کرده و قصدش چی بوده.راکسی اون گوی رو که آگرون بهش داده بود رو داشت و گفت که این گوی هنوز کار می کنه .بعد تکنا پرید جلو و گفت فهمیدم .راکسی می تونه خودشو به اون حالت بزنه و ما رو دستگیر کنه و ببره .نزدیک تر که شدن با اون گوی حمله کردن و آگرون ،رئیس دایره ی سیاه رو نابود کردن ولی خوب بقیشون هستن ولی اون ها هم مثل مورچه گفتن الفرار...!!!
خیلی طولانی بود.ولی ببخشید دیگه داستان نوشتنم خیلی خوب نیست برای همین طولانی بود تا سر و ته داشته باشه

واسه انم بنویسین4

5.هیچی اون روز بلوم دید که من قدرت سیاه پیدا کردم..همش هم به خاطر اون حلقه سفید بود...
خلاصه بلوم و وینکس هر کاری کردن نتونستن منو به حالت قبلیم برگردونن..البته نمیتونستن به من آسیبی هم برسونن...اونا تصمیم گرفتن که بیخیال من نشن و تمام سعیشون رو کنن ولی نتونستن..آخر سر وقتی که من فراریشون میدم
اونا با یه دختری به اسم رینا آشنا میشن.رینا بعد از اینکه میفهمه سر من چه بلایی اومده تصمیم میگیره که کمکشون کنه...اون با کمک گوی سیاه تونست جادو رو از من بگیره و قدرت خودش زیاد بشه..درنتیجه دوباره منم پیش وینکس ها برگشتم و گرچه از رینا یعنی هم کلاسی زمون خودم متنفر بودم ولی این اتفاق باعث شد که من حس تنفر رو کنار بذارم و با رینا دوست بشم..
ولی خداییش لوس استلا خوب نوشته..گرچه بلوم به خاطر من فداکاری میکنه،ولی ای کاش آخر سر یه جورایی زنده میشد!

 ااگه هم این بود5

6.ون اندي بود دوست پسر سابق بلوم
بلوم از يه طرف ناراحت بود از يه طرف خوش حال اما به دو حالتش مسلت شد واز اون جا رفت
اون منتظر راكسي شد وقتي راكسي اومد با خنده گفت راكسي ميشه بياي باهات صحبت كنم استلا هم كه دختر شيطوني بود نتونست خودشو كنترل كنه ورفت يه سركي بكشي اون فهميد كه بلوم داره دربار هي اندي حرف ميزنه و فهميد كه اندي با راكسي دوست شده وبلند زد زير خندهوهمه صداي اونو فهميدن استلا كه به در تكيه داده بود با باز شدن در توست بلوم شپلق افتاد روزمين
وهمه با هم زدن زير خنده راكسي هم همه ي جريان رو تعريف كرد و............

  واسه اینم بنویسین6

                 7.   راکسی را در دید که داشت با آیسی صحبت میکرد و تمام اتفاقاتی را که در آن زمان افتاده بود تعریف میکرد بلوم با حالتی که بیشتر به عصبانیت شبیه بود جلو پرید و راکسی را روی زمین انداخت و با کمال تعجب دید که راکسی مانند یک ربات به چند قسمت تقسیم شد و از او مهره ها و پیچ هایی بیرون ریخت....سپس رو به ایسی کرد او داشت می خندید به ایسی گفت:راکسی کجاست؟؟؟آیسی گفت دیگه دستتون بهش نمیرسه اون در قبرستان بسته است که دیگر نمیتواند از انجا بیرون بیاید...بلوم ناراحت بود زیرا به پدر راکسی قول داده بود از او مراقبت کند پس قولش را فراموش نکرد و فکر کرد و کتابهایی را در مورد انجا خواند:اگر کسی به جای قربانی خود را فدا کند او آزاد میشود
بله!!!بلوم وارد قبرتان شد و راکسی را آزاد کرد و گرچه از میان وینکسی ها رفت ولی همیشه بیاد او بودند....
     اگه هم این خوب بود

 


نظرات شما عزیزان:

Bloom
ساعت12:37---22 بهمن 1391
سلام وب شما خیلی قشنگه لطفا بیشتر عکس وینکس از سیزن 5 بذارین
};-


y bloom
ساعت19:43---21 آذر 1391
من به 1و7 رای میدم.مرسی

راكسي
ساعت11:03---13 آذر 1391
من به 4 راي بدم يا به 7 نميدونننننننننن

تينا
ساعت23:43---12 آذر 1391
من به شماره 3  راي ميدم نمي دونم چي كار كنم چون از 5 هم خوشم امد

تينا
ساعت23:40---12 آذر 1391
اگه ميشه عكس winxبذار ممنون تينا

غعتا
ساعت22:29---21 شهريور 1391
اتالتا

استلا
ساعت15:03---19 تير 1391
همه خوب بودبه همه رای میدم: -|

استلا
ساعت14:37---7 تير 1391
شماره های 1 و 7 عالی عالی بود

ساناز
ساعت21:36---3 تير 1391
1و7 عالي بودن

rojan
ساعت18:57---28 فروردين 1391
من به شماره ی 6 رای می دم . خیلی قشنگ بود

rojan
ساعت18:50---28 فروردين 1391
من به شماره ی 6 رای میدم عزیزم

melissa
ساعت22:07---17 فروردين 1391
ازهمشون حالم به هم خوردعزیزم
زهرماربیچاره ی کوفت


stella
ساعت17:19---9 فروردين 1391
سلام استلا
من تو را این قدر دوست دارم که اسم خود را دراین جا استلا گذاشتم عاشقتم


استلا
ساعت23:26---21 بهمن 1390
داستان قشنگی بود

تکنا
ساعت23:11---21 بهمن 1390
4 و به وب من هم سر بزن وگر نه خییییلی ........

سابرینا
ساعت10:05---8 تير 1390

۳



الین
ساعت17:29---7 تير 1390
منم به 7 رای میدم

:دی

و همین طور 1


ای سودا
ساعت11:39---7 تير 1390
من خودم به 1و 4

آرینا
ساعت23:10---6 تير 1390
من به شماره ی 7 رای میدم

استلا
ساعت13:16---6 تير 1390
ای سودا جون مطلب جدید گذاشتم به اونا هم نظر بده

استلا
ساعت12:30---6 تير 1390
من به شماره 3 رای میدم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: آی سودا ׀ تاریخ: دو شنبه 6 تير 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

CopyRight| 2009 , winx-club.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com